ال آیال آی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
شایلیشایلی، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه سن داره

دخترای من ، ال آی و شایلی

خدایا شکرت

اتاق ال آی در 2 سالگی

عکس ها رو وقتی خواب بودی گرفتم اول اتاقت رو مرتب کردم( آخه همه ی اسباب بازیهات رو زمین بود) بعد هم عکس ها رو گرفتم  یعنی اگه بیدار بودی نمیذاشتی من اتاقت رو مرتب کنم. تا به وسایلت دست میزنم ، داد میزنی عصبانی میشی.             این هم پسر همسایه مون علی. بعضی وقت ها میاد خونمون باهات بازی میکنه .  وقتی بچه ای میاد خونمون خیلی خوشحال میشی و بهت خیلی خوش میگذره. ...
31 مرداد 1390

دختر بلبل زبون من

  یادم رفته بود که بنویسم که تو توی ٢.٥ ماهگی اولین قهقهه ات رو زدی ، توی 8 ماهگی  برای اولین بارنشستی توی 11 ماهگی اولین دندونت رو در اوردی توی 15 ماهگی تونستی راه بری،  توی 21 ماهگی از پوشک در اومدی (تا امروز اصلا جاتو خیس نکردی حتی وقتی نصف شب ها جیش داری منو صدا میکنی  میگی ماما جیش جیش جیش)  و توی 23 ماهگی از شیر گرفتمت .و در ٢٥ ماهگی درست همین امروز اسمت رو درست گفتی(ای آی). امروز اسم خیلی ها رو با زبون خودت میگفتی من و بابا اسم ها رو میگفتیم تو هم تکرار میکردی.  بعد از 2 سالگیت دیگه داری کم کم حرف میزنی و جملات کوتاه میگی این روز ها کلمات رو واضح تر میگی ومن و بابا هم لذت...
19 مرداد 1390

جشن تولد 2 سالگی و عکس ها

بالاخره یه جشن تولد کوچیکه ٧ نفره برات گرفتیم من و بابایی و مامان بزرگ و بابابزرگ و دایی پیمان و زن دایی و خودت .دایی رضا هم که رفته بود بیرجند.  بابات امسال کارش زیاد بود یعنی چند ماه بود که فشرده کار میکرد تا آخر تیر ماه هم وقت سر خاروندن هم نداشت به ما هم قول داده بود که بعد از تیر ماه ما رو میبره اردبیل تا هم یه حال و هوایی عوض کنیم و هم برات تولد بگیریم .سه شنبه٤ مرداد رفتیم پنج شنبه شب هم تولد گرفتیم. هر چند تعدادمون کم بود ولی خیلی خوش گذشت به خاطر مسافت ها نمیتونستیم فامیل ها رو دعوت کنیم و مجبوریم تولدت رو اینجوری بگیریم یعنی خیلی دوست داشتم که همه ی فامیل ها و دوست هامون توی تولدت باشند ولی حیف که نمیشه. ع...
12 مرداد 1390

در آرایشگاه

  آره بردمت آرایشگاه از شروع تا آخر اصلاح موهات فقط گریه کردی بعدا دلم اینقدر برات میسوخت که شب  فقط بوست میکردم. الان که دارم این مطالب رو مینویسم پدرم  رو در آوردی اذیت میکنی هی ازم میخوای که تورو روی صندلیت بنشونم یا بیارمت پایین خودکار ها رو برداشتی داری روی کاغذ رو خط خطی میکنی . قبل از رفتن به آرایشگاه: بعد از آرایشگاه:       ...
15 اسفند 1389

کارهات

  عزیزم فردا قراره بریم اردبیل تا برم کلاسها رو ثبت نام کنم ببینیم چی میشه.   میدونی الان نصف شبه تو و بابا خوابیدین من هم خوابم نبرد تنها شدم اومدم کمی باهات در مورد خودت صحبت کنم چند روزه که یاد گرفتی هر وقت من میگم، ال آی دختره کیه میگی بابا . عاشق خودکارو کاغذی، خودکارها رو بر میداری و روی کاغذ رو خط خطی میکنی یعنی هر وقت میگم نقاشی بکش تو زود میری خودکار میاری و روی کاغذ هارو خط خطی میکنی تصمیم گرفتم به بابات بگم که چند تا کاغذ سفید بخره تو هم نقاشی بکشی و من به عنوان اولین نقاشی هات نگهشون دارم.   امروز برده بودمت حموم تا فردا تمییز باشی عاشق حموم رفتنی اونقدر تو وان بازی میکنی...
1 دی 1389

سر در گمی

  امروز ۲۹  آذر ۱۳۸۹ هستش عزیزم تو جلوی بخاری خوابیدی اومدم من هم یه کم خودمو مشغول کنم باهات صحبت کنم. عزیزم خیلی وقته که فکرم مشغوله . به آیندم فکر میکنم پارسال تصمیم گرفتم واسه کارشناسی ارشد درس بخونم که هم به خاطر تو و رسیدگی به تو و هم به خاطر اتفاقات بدی که افتاد(فوت آقا جون،۱۷تیر ۸۹) نتونستم درس بخونم و از درس فاصله گرفتم (یعنی به خاطر شرایط بدی که بابات داشت من هم نمیتونستم تمرکز کنم و درس بخونم)   شهریور ماه داداش پیمان بهم پیشنهاد داد که واسه آزمون نظام مهندسی درس بخونم آخه بهمن سال ۹۰ ، ۳ سال از فارغ التحصیلیم میگذشت من هم شروع کردم به درس خوندن تا چند روز پیش که فهمیدم میتونم توی آز...
29 آذر 1389

نمیذاری مطلب بنویسم

  عزیزم الان وقت کردم که برات مطلب بنویسم یعنی از یه طرف وقت نمیکنم که بشینم جلوی کامپیوتر از طرف دیگه هر وقت هم که میشینم جلوی کامپیوتر تو نمیذاری با کامپیوتر کار کنم دوست داری بشینی بغلم و یا با ماوس بازی کنی یا دکمه های کیبردو فشار بدی الان هم که دارم این مطالب رو مینویسم تو لا لا کردی .    الان داره صدات میاد بیدار شدی باید برم .   عزیزم الان آوردمت بغلم نشستی و داری دکمه های کیبردو نگاه میکنی کم کم میخوای شلوغ کاری کنی .دوستت دارم ...
20 آذر 1389

حمام رفتنت

  عزیزم الان ساعت ۰۰:۴۰ نصف شب تو و بابا خوابیدین و من با اینکه خسته ام ولی نمیدونم چرا خوابم نمیاد.   امروز صبح( البته میشه دیروز) بردمت حمام. خیلی کیف میکنی وقتی میبرمت حمام، اول وان تو رو پر آب میکنم بعضی از عروسک هاتو هم میندازم توش بعد لختت میکنم و میزارمت توی وان نمیدونی وقتی لخت میشی اونقدر با مزه میشی که آدم میخواد بخوردت.میزارم یه ذره با آب بازی کنی بعد بدنتو با لیف و صابون میشورم و در آخر سرتو میشورم ۰    بعد از حموم علی کوچولو پسر ۳ ساله همسایه طبقه پایین اومد با هم بازی کردین۰ ال آی گلم وقتی توپ بازی میکنی خیلی ذوق میکنی میدویی دنبال توپ و با پات یه شوت کوچولو میکنی و یا با دستات میندازی&nbs...
29 مهر 1389

شروع

دخترم خیلی وقت بود که میخواستم شروع به نوشتن خاطراتت بکنم ولی وقت نمیکردم یعنی از بس مشغول تو شده بودم که فرصت نمی شد.ولی دیگه تصمیم گرفتم شروع کنم و تا اونجا که میتونم خاطراتتو بنویسم.  تو الان ۱۴ ماه و ۲۱ روزه ای  . نمیدونم الان که داری این مطالب میخونی چند سالته، کجایی، چی کار میکنی خانم شدی،و نمیدونم که من کنارتم یا نه؟؟؟؟   میخوام همین الان بهت بگم که از اینکه تو رو داریم خیلی خوشحالیم و خدا رو شاکریم از اینکه گلی مثل تو رو به ما هدیه کرده.       ...
9 مهر 1389
1